منبع: فصلنامه‌ی علوم سیاسی، شماره‌ی ۱۴، تابستان ۱۳۸۰
مصاحبه با مصطفی ملکیان

اشاره: این گفت‏وگو به همت پژوهشکده اندیشه سیاسی اسلام صورت پذیرفته، و آقای سید صادق حقیقت آن را بازنویسی کرده است. پیش از این در شماره‏های 7 و 9 نیز گفت‏وگوهایی در زمینه موضوع مذکور شده بود.
با تشکر از این‏که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، به‏عنوان مقدمه، این سؤال را مطرح می‏کنیم که اصولاً تفاوت «رهیافت» و «رویکرد» چیست؟ و آیا Attitude امری شخصی و Approach امری غیرشخصی است؟
استاد ملکیان: براساس ریشه کلمه Attitude من آن‏را به رهیافت و Approach را به رویکرد معنا می‏کنم، هرچند برخی افراد برعکس ترجمه کرده‏اند. بر این اساس رهیافت همیشه شخصی است، ولی رویکرد گاهی به‌معنای رویکرد تاریخی و جامعه‌شناختی و روان‏شناختی و غیره به‏کار می‏رود، و گاهی به‌معنای شخصی است. Perspective طبق یک اصطلاح با رویکرد مساوی است و آن معنای منظر (View یا Viewpoint) است.

بنابراین Perspective سه معنا دارد: 1. نقطه‏نظر View یا Viewpoint؛ 2. نگاه به مسأله از دید فردی و جمعی (Collective)؛ 3. نگاه به مسأله از نظر عملی و نظری: یعنی تفاوت دید از نظر Realistic و Pragmatic بودن، یا Theoretical و Practical بودن، مثلاً با گزاره‏ای مثل «فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره» هم می‏توان از حیث نظری برخورد کرد و هم از حیث عملی (روانی، اجتماعی و ...).

معمولاً مبانی معرفت‌شناختی (Epistemologic) را در مقابل مبانی هستی‌شناختی (Ontologic) قرار می‏دهند، آیا مبانی انسان‌شناختی چیزی غیر از این دو است؟

استاد ملکیان: در واقع مبانی انسان‌شناختی جزو مبانی هستی‌شناختی است، ولی گاهی آن‏را قسیم مبانی هستی‌شناختی قرار می‏دهند؛ بنابر فرض دوم مبانی هستی‌شناختی شامل مبانی انسان‌شناختی نمی‏شود.

گاهی از روش معرفت بحث می‏شود و آن‏را به پنج دسته عقلی (فلسفی)، تجربی (علمی)، نقلی، شهودی و تاریخی تقسیم می‏کنند، زمانی روش تحقیق را مثلاً به توصیفی، تحلیلی و تجویزی تقسیم می‏کنند و گاهی هم در روش تحقیق به روش‏هایی مثل هرمنوتیک و پدیدارشناسی و تحلیل گفتمانی و شالوده‏شکنی اشاره می‏شود؛ حال این سه قسم روش تحقیق را چگونه می‏توان از هم متمایز کرد؟

استاد ملکیان: بحث ما روش تحقیق است، نه روش مطالعه و دفاع و نقد و استدلال. تحقیق بعد از تتبع است و مطالعه به اجرا نیز مربوط است. به هر حال قسم اول که اشاره کردید، تقسیم اولیه روش تحقیق است. در این تقسیم به پنج روش فوق اشاره می‏شود. مقصود از نقلی در این‏جا تعبدی است، مثل روش علم فقه. در سؤالات بعد این تقسیم را دوباره بسط خواهیم داد.

اگر بخواهیم تقسیم ثانویه‏ای برای روش تحقیق انجام دهیم باید به تقسیم دوم و سوم شما اشاره کنیم. در تقسیم دوم گفته می‏شود که روش تحقیق به شکل کلی به دو قسم تقسیم می‏شود: توصیفی (Descriptive) به معنای اعم و هنجاری (Normative). قضایای توصیفی به معنای اعم در مقابل قضایای هنجاری هستند. قضایای هنجاری، «باید» و «نباید» دارند. اصولاً تقسیم روش تحقیق به عقلی و تجربی و نقلی و شهودی و تاریخی یا تقسیم به روش پدیدارشناسانه و ساختارگرایانه و امثال آن، تقسیمی نورماتیو نیست. روش توصیفی به معنای اعم خود به سه قسم تقسیم می‏شود:

1. گزارش یا توصیف به معنای اخص: گزارش یعنی مجموعه آرا و نظریات یا نظریه فلان متفکر، یعنی می‏تواند «موضوع محور» یا «متفکر محور» باشد.

2. تحلیل (Analysis): در تحلیل درست و غلط بودن، ملاک و مقصد نیست، و فقط به دو مسأله پرداخته می‏شود: استکشاف همه پیش‌فرض‏های یک رأی و نظر، و بیان آثار و نتایج مترتب بر یک رأی.

3. نقد (Critic): در این‏جا داوری مطرح است و از دو دیدگاه نظری و عملی می‏توان به داوری نشست. در دیدگاه نظری، این مسأله مطرح می‏شود که آیا این رأی مطابق با واقع است، یا نه. در دیدگاه عملی، این مسأله مهم است که اعتقاد به این رأی چه آثار و نتایجی در فرد و جامعه ایجاد می‏کند.

روش‏های پدیدارشناسانه و امثال آن ـ که قبلاً اشاره کردیم ـ به دو مقام تحلیل و نقد مربوط می‏شوند، نه به مقام گزارش (توصیف). نقد می‏تواند نقد تاریخی (از تقسیم اولیه روش تحقیق) یا نقد پدیدارشناسانه (از تقسیم ثانویه روش تحقیق) باشد.

تقسیم اولیه شما، تقسیم به توصیف به معنای اعم، و روش هنجاری بود. آیا روش هنجاری هم تقسیماتی دارد؟

استاد ملکیان: بله، روش هنجاری هم که از «باید» و «نباید» بحث می‏کند، در دو حوزه وارد می‏شود: درباب روش، و درباب ارزش (Evaluative)، یعنی یک وقت بحث می‏شود که روش چه باید باشد، یک وقت هم راجع به ارزش، داوری می‏کنیم. بحث است که آیا پژوهش‏های علوم انسانی می‏توانند فارغ از ارزش باشند، یا خیر. بحث «عینیت در علوم اجتماعی» گونار میر دال و یا مباحث لاکاتوش در این‏جا قابل طرح است.

در تقسیم سه‏گانه توصیف و تحلیل و نقد، آیا نباید تبیین را به‏عنوان یکی از قسیم‏های آنها نیز اضافه کنیم؟

استاد ملکیان: خیر، چون خود توصیف و گزارش به دو قسم تقسیم می‏شود:

1. توصیف تعلیلی (Causual Description)، که به آن تبیین (Explanation) هم گفته می‏شود؛

2. توصیف‏مشاهدتی، که‏به‏مرحله‏تبیین‏وتعلیل‏نمی‏رسدوصرفاًمشاهدات‏راگزارش می‏دهد.

آنچه گذشت را در شکل ذیل می‏توان نشان داد:

توصیف (به‏معنای اخص) توصیف تعلیلی ( تبیین)

توصیف (به‏معنای اعم) تحلیلی توصیف مشاهدتی

تقسیم نقد عملی نظری

ثانویه

روش درباب روش

تحقیق تجویزی(هنجاری)

درباب ارزش

نسبت بین توصیف و تبیین چیست؟ آیا آنها اموری اضافی‏اند؟

استاد ملکیان: بله، هر تبیینی نسبت به تبیین فراتر از خود، نوعی توصیف است؛ پس آنها مفاهیمی اضافی‏اند. گزاره «آب در صد درجه به جوش می‏آید»، توصیف است. سؤال می‏شود، چرا؟ پاسخ این است که چون «جنبش مولکولی آب زیاد می‏شود». این گزاره تبیین است. اگر راجع به آن دوباره سؤال شد، این گزاره توصیف برای تبیین بعدی می‏شود.

گزاره‏هایی هستند که بدون شک توصیفند و اختلافی در آن راه ندارد، مثل این‏که می‏گوییم «شکر شیرین است»؛ اما در این خصوص که آیا در مقام توصیف و تبیین می‏توان به‏جایی رسید که فوقی نداشته باشد، افلاطون پاسخ مثبت می‏دهد و ارسطوییان، پاسخ منفی. به اعتقاد ارسطوییان هر توصیفی، تبیین دارد. افلاطون می‏گفت، «مثال» جسم سه بعدی است و این توصیفی است مافوق توصیفات.

دانیل لیتل تبیین را ظاهراً به معنای دیگری استعمال می‏کند. او روش‏های علوم را به دو قسم کلی تعلیلی (تحلیل علّی) و تفسیری تقسیم می‏نماید و هر دو را تبیین می‏خواند.

استاد ملکیان: این مشکلات، از فقر ترجمه به زبان فارسی ناشی می‏شود. آنچه لیتل به آن نظر دارد Explicationاست، نه Explanation. تبیین در اصطلاح و تقسیم او، غیر از تبیین به‏معنای توصیف تحلیلی است.

برای تقسیم لیتل لازم است، مقدمه‏ای ذکر کنم: قدما مقام ثبوت را از مقام اثبات جدا می‏کردند. مقام ثبوت از آنچه در عالم واقع رخ داده سخن می‏گوید، و مقام اثبات، راجع به فهم ما در فلسفه علم الاجتماع. این تفکیک، مهم است. اگر بحث راجع به چیزی باشد که در عالم واقع اتفاق افتاده، از تبیین (Explication)یا جنبه عینی (Objective)واقعه بحث می‏شود و اگر راجع به چگونگی علم ما سخن گفته شود، بحث تفسیر (Interpretation)یا جنبه ذهنی (Subjective)واقعه، به میان می‏آید. به هر حال تبیین در این تقسیم را از تبیین به‏معنای توصیف تحلیلی باید جدا کرد؛ مثلاً روش تفهمی، نوعی روش تبیینی (Explanation) است، نه Explication.

گاهی از روش تفسیری (به‏معنای روش هرمنوتیکی و پدیدارشناسانه) هم بحث می‏شود، آیا این روش، قسیم روش توصیفی و تحلیلی و نقدی است؟

استاد ملکیان: خیر، روش تفسیری مقسم برای روش هرمنوتیکی و پدیدارشناسانه است و بنابراین در تقسیم ثانویه دیگری از روش تحقیق وارد می‏شود. قبلاً گفتیم، که روش تحقیق (Research Method)به شکل ثانویه دو تقسیم دارد: یکی از آنها روش‏های توصیفی و هنجاری بود، و دیگری روش‏های هرمنوتیکی، پدیدارشناسانه، ساختارگرایانه و غیره.

در این‏جا این نکته را هم اضافه کنم که هرمنوتیک معانی مختلفی دارد، و کثیرالمعنا و مبهم است. آنچه در این‏جا مدنظر است هرمنوتیک به‏معنای روش تفسیری، و هرمنوتیک به‏معنای روش تحقیق (Research Method) است.

روش‏هایی مثل روش استقرایی و قیاسی در کجا قرار می‏گیرد؟

استاد ملکیان: روش تبیین و روش استدلال را باید از هم تمییز داد. قبلاً گفتیم، تبیین و توصیف اموری نسبی‏اند. وقتی بر سر گزاره‏ای توصیفی، «چرا» آوردیم از علت و تبیین آن سؤال کرده‏ایم. تبیین می‏تواند انگیزشی (Motivational)، مکانیکی (Mechanistic)، ارگانیستی (Organistic)، الهیاتی (Theological) یا زبانی (Linguistic) باشد؛ البته تبیین یک پدیده، ممکن است همه انواع فوق را دارا نباشد؛ مثلاً وقتی می‏بینیم کسی از کوه بالا می‏شود، می‏پرسیم چرا؟ این سؤال از تبیین است. ممکن است بگوییم، چون می‏خواهد برای سلامتی لاغر شود (انگیزشی) یا می‏گوییم، برای تبدیل غذا به انرژی (مکانیکی). تبیین مکانیکی با ماده و کار و انرژی و نیرو سروکار دارد، ولی تبیین ارگانیستی با مفهوم حیات و نیروی حیاتی نیز ربط پیدا می‏کند. تبیین الهیاتی به ماورای ماده (مثل خدا و جوهر و فرشته) مربوط است؛ مثلاً می‏گوییم: «چون خدا خواسته است». در مثال فوق تبیین ارگانیستی و الهیاتی نیز می‏توان داشت، اما تبیین زبانی نمی‏توان کرد.

در آن‏جا که می‏خواهیم نشان دهیم که تبیین به شکل کلی صحیح است، بحث استدلال پیش می‏آید. استدلال، عقیده را به علم (معرفت) تبدیل می‏کند. علم یعنی عقیده صادق مستدل؛ پس روش استدلال می‏تواند روش معرفت هم باشد، و بنابراین می‏توان گفت روش‏های استدلال هم عبارت است از: عقلی، تجربی، نقلی، شهودی و تاریخی. استقرا مربوط به روش‏های تجربی است، و قیاس مربوط به روش‏های عقلی؛ البته «استقرای ریاضی» با استقرای مورد بحث اشتراک لفظی دارد، و نوعی روش عقلی محسوب می‏شود. اثبات‏گرایی و ابطال‏گرایی (پوپر) و تأییدگرایی (همپل) هم مربوط به روش‏های تجربی است.

جایگاه عقلانیت انتقادی در بین روش‏های نام برده شده کجاست؟

استاد ملکیان: عقلانیت انتقادی پروژه است، نه روش. عقلانیت انتقادی به این قضیه معتقد است که با استفاده از قواعد منطق صورت (در راستای ساختار نفی و اثبات‏ها) و با کمک گرفتن از فهم عرفی یا Common Sense(در راستای محتوای نفی و اثبات‏ها) می‏توان در جهت معرفت پیشرفت کرد؛ پس این یک پروژه در مقابل پروژه سنت‏گرایان (که معتقد به شهودند) می‏باشد. پروژه یک طرح

کلی برای ساحت علم یا عمل است. پروژه، مادرِ یک سلسله قواعد است، یعنی از دل پروژه، قاعده بیرون می‏آید. ایدئولوژی چند معنا دارد، ولی به‏معنای ذیل با پروژه مترادف می‏شود: «عقیده‏ای که نمی‏توان آن‏را اثبات کرد». به این معنا پروژه عقلانیت مدرنیستی و تعقل شهودی سنت‏گرایان، ایدئولوژی است. به این معنا ایدئولوژی و پروژه یک فرض بلادلیل (دلیل‏ناپذیر) است.

آیا می‏توان گفت روش‏شناسی (Methodology) یک درجه از روش تحقیق بالاتر است و به ارزیابی و تقویم آنها می‏پردازد و محدودیت‏ها و کارآیی‏های آنها را بررسی می‏کند؟

استاد ملکیان: طبق معنای مشهور متدلوژی می‏توان سخن شما را قبول کرد، چون روش‏شناسی سه اصطلاح دارد:

1. معنای مشهور آن سنجش و نقد (Critic) روش‏ها و ارزیابی محدودیت‏ها و کارآیی‏های آنهاست؛

2. گاهی روش‏شناسی گفته و خود روش (Method) اراده می‏شود؛ مثلاً می‏گویند روش‏شناسی ما در این بحث چنین و چنان است.

3. زمانی روش‏شناسی به «مجموعه روش‏ها» اطلاق می‏گردد. پسوند ûLogy‎ گاهی به‏معنای «شناسی» است (مثل فیزیولوژی) و گاهی به معنای «مجموعه»؛ مثلاً Symbologyیعنی «مجموعه نمادها».

برای محقق، متد و روش مهم است، نه متدلوژی (به معنای مشهور). محقق (Researcher) از آن جهت که محقق است با مباحث درجه اول (First Order) سروکار دارد؛ البته منافاتی ندارد که او از حیثیتی دیگر به روش‏شناسی نیز بپردازد.

منطق عملی همان متدلوژی به‏معنای مزبور است؟

استاد ملکیان: بلی، می‏توان گفت منطق عملیpractical logic) یا (practical Reasoning همان متدلوژی است.

شما در مصاحبه بامجله هفت آسمان سه رویکرد در دین‏شناسی معرفی کرده‏اید (پدیدار شناسانه، روان‏شناسانه و مقایسه‏ای). ظاهراً طبق تقسیم اولیه و ثانویه روش تحقیق که ذکر کردید، این سه رویکرد در عرض هم نیستند.

استاد ملکیان:مقصود من هم این نبوده که اینها در یک رتبه قرار دارند. غرض این است که در دین‏شناسی این سه رویکرد عمده وجود دارد، هرچند در عرض هم نیستند.

در بررسی دین، برهان‏ها و ادله را به دو قسم برون دینی و درون دینی تقسیم می‏کنیم. شما در جایی فرموده‏اید که ادله برون دینی، ادله عقلی به معنای اعم هستند. اگر ممکن است توضیحی در این خصوص بفرمایید.

استاد ملکیان: دو اصطلاح درون دینی Textual) که تعبیر نقلی برای آن درست‏تر است) و برون دینی Metatextual)یا (Posttextual واژگانی جا افتاده‏اند. مقصود من از «عقلی به معنای اعم»، جمیع راه‏هایی است که در اختیار بشر قرار دارد و شامل تجربی، شهودی، تاریخی و عقلی به معنای اخص می‏شود. روش عقلی گاهی در مقابل روش تجربی و شهودی و تاریخی و نقلی قرار می‏گیرد؛ به این معنا ریاضیات (برخلاف روان‏شناسی)، عقلی است. عقل به‏معنای اعم در مقابل وحی قرار دارد، یعنی جمیع راه‏هایی که بشر به آنها دست یافته است.

اگر ادله درون دینی را مساوی نقل بدانیم، این سؤال به‏وجود می‏آید که مگر خود عقل یکی از منابع چهارگانه درون فقه نیست؟

استاد ملکیان: ما باید بین عقل به‏عنوان یک منبع و عقل به عنوان یک ابزار فهم تمایز قائل شویم. برای شناخت عالم واقع چند منبع از قبیل عقل و وحی وجود دارد. در این‏جا ممکن است کسی (مثل اخباریان) قائل شود که برای کشف واقع فقط وحی وجود دارد، اما برای استفاده از متون وحیانی از عقل به‏عنوان یک ابزار می‏توان استفاده کرد؛ پس آنچه شما به آن اشاره کردید عقل به‏عنوان ابزار فهم متون دینی است.

تا این‏جا براساس جدول زیر، تقسیم اولیه روش تحقیق و تقسیم ثانویه روش تحقیق را از روش‏شناسی تمییز دادیم. گاهی از روش‏های دیگری مثل میدانی، کتابخانه‏ای، آزمایشی و پیمایشی نیز سخن به میان می‏آید. شما با این مطلب موافقید که آنها را فنون (Techniques)جمع‏آوری اطلاعات بنامیم، نه روش‏های تحقیق؟

[به تصویر صفحه مراجعه شود]

استاد ملکیان: بله، اینها را باید فن تلقی کرد. یکی از فنون تحقیق، میدانی است، و در بعضی علوم مثل جامعه‏شناسی و روان‏شناسی کاربرد دارد. نمونه پژوهی و پیمایشی، زیرمجموعه میدانی هستند. مشاهده یا کنترل شده است یا کنترل ناشده؛ مشاهده کنترل شده آن است که خود مشاهده‏گر بتواند شرایط را فراهم کند تا نتیجه را مشاهده نماید. مشاهده کنترل شده (Controlled Observation) را آزمایش گویند. برخی مشاهده‏ها کنترل ناشدنی هستند مثل ستاره‏شناسی. ستاره‏شناس نمی‏تواند سیارات و ستاره‏ها را به هم نزدیک یا دور کند! در برخی مباحث ژئوفیزیک، مثل زلزله، هم مشاهده کنترل ناشدنی وجود دارد. مشاهده کنترل ناشده را رصد (Celestial Observation) می‏نامند.

فنون فوق هر کدام در علمی کاربرد دارند؛ مثلاً در جامعه‏شناسی سیاسی از روش آزمایشی می‏توان استفاده کرد، در حالی که در جامعه‏شناسی انقلاب‏ها این امر شدنی نیست، چون انقلاب‏ها با خواست ما تغییر نمی‏کنند.

پیمایش (Measurement) و آمایش (Calculation) هر دو می‏توانند زیر مجموعه میدانی قرار گیرند، و در اقتصادسنجی کاربرد زیادتری دارند. پیمایش، جایی هست که امکان اندازه‏گیری وجود داشته باشد و آمایش با کیفیات سروکار دارد.

گاهی هم Survay را به پیمایش ترجمه می‏کنند.

استاد ملکیان:بله، آن‏هم ترجمه صحیحی است. Measurement فقط بررسی کمّی است، ولی Survay می‏تواند کمّی یا غیر کمّی باشد.

مشاهده آزاد چیست؟

استاد ملکیان:مقصود از مشاهده آزاد، مشاهده در طبیعت است. در آزمایشگاه، مشاهده حالت تصنعی دارد و آزاد نیست. مشاهده آزاد در علوم انسانی کاربرد زیادی دارد.

فن کتابخانه‏ای همان اَسنادی است؟

استاد ملکیان:تا اندازه زیادی این دو بر هم منطبق هستند، ولی تفاوت هم دارند. سند می‏تواند کتاب یا غیر کتاب (مثل سکه) باشد؛ پس فن کتابخانه‏ای (Libraric) اخص از سندی (Documental) است.

نمونه پژوهی در کجا جای می‏گیرد؟

استاد ملکیان:نمونه پژوهی (Sampelic) هم زیرمجموعه میدانی است. در این روش این پیش‏فرض وجود دارد که «مشت نمونه خروار است»، یعنی «حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز

واحد»؛ پس اگر به صورت تصادفی (Random)موارد انتخاب شوند، نتیجه به کل سرایت می‏کند. امروزه عموماً در روش تحقیق، این پیش‏فرض را قبول کرده‏اند. نمونه پژوهی می‏تواند از طریق کتبی (پرسش‏نامه) یا شفاهی (مصاحبه) انجام شود.

امروزه در رشته‏های علوم انسانی مراکز آموزش عالی مرسوم است که در «طرح تحقیق»، اصطلاح فرضیه و متغیر مستقل و وابسته و امثال آن‏را به‏کار می‏برند؛ آیا این امر ناشی از اوج گرفتن اثبات‏گرایی (Positivism) در چند دهه قبل در غرب، و همچنین ناشی از سریان روش‏های علوم طبیعی به علوم انسانی نیست؟

استاد ملکیان:در علوم تجربی ـ اعم از علوم طبیعی و انسانی ـ اصطلاح «اثبات فرضیه» را نباید به کار برد. «فرضیه» در علوم تجربی وجود دارد، ولی «قابل اثبات نیست»، و تنها تقویت یا تضعیف می‏شود. علوم تجربی در مقابل علوم عقلی است.

اصطلاح فرضیه (Hypothesis) و قانون (Law)، اصطلاحات اثبات‏گرایانه‏اند. اگر کسی اثبات‏گرایی را قبول نداشته باشد، نباید از آنها استفاده کند. به عقیده آنها با مشاهده مورد جزئی به روش استقرا می‏توان به یک گزاره کلی رسید. عالم طبیعت باید «فرضیه» را اثبات کند تا «قانون» شود. «فرضیه»، قبل از اثبات است و «قانون» بعد از اثبات. اگر چیزی قانون شد، دیگر از کرسی اعتبار نخواهد افتاد، چرا که قانون، امری ابدی است.

نفی‏گرایان (Negativists) نشان دادند که نه فرضیه به آن صورت پدید می‏آید و نه طبیعت آن‏طور قدرت اثبات فرضیه را دارد؛ پس از عالم طبیعت باید انتظار داشت که نظریه‏ای را دائما باطل نکند. ابطال نکردن، امری قطعی نیست، یعنی ممکن است تا دو هزار سال ابطال نشود، ولی پس از آن مورد ابطال قرار گیرد.

پوپر براساس نظریه ابطال‏گرایی خود گفت از اصطلاح فرضیه و قانون نباید استفاده کرد، و به جای آن باید اصطلاح «نظریه» را به‏کار بریم. از دیدگاه او نظریه‏ها دو قسمند: نظریه‏های ابطال شدنی که ابطال نشده‏اند (که در علم به شکل موقت مورد پذیرش هستند)، و نظریه‏های ابطال شدنی که ابطال هم شده‏اند (که در تاریخ علم قرار می‏گیرند). در اثبات گرایی، اصولاً «نظریه» نداریم.

به‏نظر من نه اثبات‏گرایی و نه نفی‏گرایی، هیچ‏کدام قابل دفاع نیستند، و تأییدگرایی همپل قابل دفاع‏تر به‏نظر می‏رسد. به هر حال چون اثبات‏گرایی به هیچ وجه قابل دفاع نیست، نباید در طرح تحقیق خود از اصطلاح فرضیه و متغیر مستقل و وابسته نام ببریم. به‏جای آن باید از دو اصطلاح مدعا (Thesis) و نظریه (Theory)استفاده کرد. تز، مدعایی است که به «من» انتساب دارد، و نظریه به خود «موضوع»؛ مثلاً می‏گویند «مدعای (تز) اینشتین این است» و «نظریه نسبیت چنین می‏گوید». تز دکترا یعنی مدعایی که دانشجو می‏خواهد اثبات کند و چون به «او» منتسب است، اصطلاح «تز» برایش به کار می‏برند.

تز یا مدعا را می‏گویید انتساب به شخص دارد و نظریه یا تئوری به محتوای اندیشه. حال سؤال این است که اگر مدعا یا نظریه‏ای اثبات نشده باشد به آن چه می‏گویند؟

استاد ملکیان:طبق دیدگاه نفی‏گرایان اصولاً چیزی «اثبات» نمی‏شود. تأییدگرایان (مثل همپل) هم می‏گویند نظریه ممکن است تأیید (Confirmation) شود یا مورد تأیید قرار نگیرد. از دیدگاه نفی‏گرایان نظریه‏ها دو دسته هستند: نظریه‏های باطل (False) و نظریه‏های ابطال نشده یا استعجالی (Adhoc). از دیدگاه تأییدگرایان هم نظریات دو دسته‏اند: نظریات مؤید (Confirmed) و نامؤید (Inconfirmde). در ریاضیات و منطق و فلسفه اصطلاح «اثبات» به‏کار می‏رود، چون Proving وجود دارد (البته درخصوص فلسفه من قبول ندارم)، در علوم تجربی طبق دو رویکرد فوق، ابطال و تأیید مطرح است. به هر حال به نظریه‏ای که به بوته ابطال یا تأیید گذاشته نشده باشد، ادعا (Claim)می‏گویند. توجه شود که Thesis را مدعا ترجمه کردم (که حاصل مصدر است) و Claim را ادعا (که اسم مصدر است).

وقتی از اصطلاح «نظریه» استفاده می‏کنیم، آیا حتماً مقصود نظریه منسجم و نظام‏مند است؟

استاد ملکیان: «انسجام» بین چند چیز است؛ پس باید دید نظریه چند امر در درون خود دارد یا نه. بعضی نظریه‏ها در قالب یک گزاره، قابل بیان هستند، مثل E=mc2 که یک گزاره است. بعضی ممکن است n گزاره داشته باشند، مثل نظریه داروین. در این‏جاست که مسأله انسجام مطرح می‏شود و سؤال شما موضوعیت پیدا می‏کند؛ پس در پاسخ باید بگویم نظریه اعم از نظریه منسجم و غیر منسجم، و حتی نظریه صحیح و غلط است.

آیا می‏توان گفت علوم معمولاً به شکل نظریات وجود داشته‏اند؟ آیا علم مجموعه نظریات است؟

استاد ملکیان:بعضی علوم این‏چنین بوده‏اند. علومی که مشاهده‏ای و آزمایشی نیستند معمولاً با نظریه‏ها شروع می‏شوند، مثل فلسفه؛ اما علومی که با مشاهده و احساس شروع می‏شوند، قبلاً نظریه نبوده‏اند. علم مجموعه نظریات به‏علاوه مجموعه پیش‏فرض‏ها به علاوه متدلوژی است. بعضی عنصر چهارمی هم به نام «عرف اهل علم» اضافه کرده‏اند، که مورد قبول من نیست.

نسبت بین مکتب، نظریه، علم و روش چیست؟ آیا می‏توان گفت هر نظریه و هر مکتبی می‏تواند روشی داشته باشد؟

استاد ملکیان:مکتب (School) دو معنا دارد: معنای اول، «یک سلسله نظریات در دل یک علم» (مثل مکتب ریکاردو و کینز در اقتصاد) است. در این صورت مکتب زیرمجموعه علم واقع می‏شود. معنای دوم، مقابل علم قرار دارد. اگر بیان کسی جنبه ایدئولوژیک داشته باشد، می‏گویند مکتب دارد. به این معنا مکتب حرفی برای طایفه‏ای خاص از انسان‏ها دارد و تنها برای آنها قابل قبول است. برای معنای دوم گاهی اصطلاح Doctorineنیز به کار می‏رود. اگر بحث او در مورد انسان‏ها عمومیت داشته باشد، می‏گویند وارد «علم» شده است. ترکیب شیمیایی خون بحثی علمی، و نجس بودن خون بحثی مکتبی است. کسانی که می‏گویند «اسلام علم اقتصاد ندارد و مکتب اقتصادی دارد»، «مکتب» را به این معنا به‏کار برده‏اند؛ بنابراین اسلام برای معتقدِ به آن، مباحث اقتصادی ارائه می‏کند.

هر مکتب یا هر نظریه ممکن است برای خود روشی داشته باشد؛ مثلاً به‏نظر می‏رسد که گفتمان نظریه است، ولی منافاتی ندارد که حاوی روشی نیز در این باب باشد.

آیا می‏توان گفت مکاتب مختلف در چارچوب یک رویکرد (Approach) ممکن است قرار گیرند؟

استاد ملکیان: بله، به یک پدیده از جنبه‏های (Perspectives) مختلفی می‏توان نگریست. هر جنبه می‏تواند یک رویکرد باشد؛ مثلاً رویکرد ما به پدیده انقلاب می‏تواند اقتصادی، بین‏المللی یا روان‏شناسی اجتماعی باشد. در رویکرد اقتصادی ممکن است مکاتب مختلف وجود داشته باشند.

حال‏که بحث به این‏جا رسید، لطفاً تعریف پارادایم را نیز بفرمایید.

استاد ملکیان: برای پارادایم حدود سیزده معنا کرده‏اند، ولی ظاهراً هر یک از آنها به معنایی دیگر مثل مدل و پروژه و غیره بازگشت می‏کند؛ اما مدل، یک انگاره ذهنی (Mental Image) است از یک پدیده مورد مطالعه، که همه ویژگی‏های آن پدیده در آن انگاره ملحوظ شده است.

پارادایم را معمولاً به «اجماع علمای یک عصر» تعریف می‏کنند. این معنای پارادایم با چه اصطلاحی تطبیق می‏کند و چه اشکالی دارد از این لفظ این معنا را اراده کنیم؟ آیا در مطالعه یک مسأله خاص (مثل قدرت) می‏توان پارادایم سنتی، پارادایم مدرن و پارادایم پست مدرن را از هم تمییز داد؟

استاد ملکیان: اجماع علمای یک عصر فقط بر پیش فرض‏های یک علم اتفاق می‏افتد. از این پیش‏فرض‏ها که بگذریم، هیچ مورد اتفاقی و اجماعی وجود ندارد. اشکالی ندارد به «اجماع علمای یک عصر» پارادایم بگوییم، ولی این معنای جدیدی نیست که اخیراً وارد علم شده باشد. اگر هم لفظ «پارادایم» را به‏عنوان مضاف «سنتی» و «مدرن» و «پست مدرن» به کار برید، مثلاً «پارادایم پست

مدرن»، همان «تعیین مراد» Description) یا (Assaying the Intentionاست و معنای جدیدی پیدا نمی‏کند.

کوهن در کتاب تئوریهای انقلاب «تئوری» را جواب «چرایی»، و «مدل» را جواب «چگونگی» می‏داند. به اعتقاد او «یک مدل عبارت است از به مفهوم کشیدن گروهی از پدیده‏ها به کمک یک مبنای منطقی که مقصود نهایی از آن سامان دادن به اصطلاحات و روابط یعنی قضایای یک سیستم صوری است، که در صورت اعتبار مبدل به یک تئوری می‏گردد. مدل امر ساختاری و فاقد محتواست. هر مدل شامل دو بخش مهم است: مبنای منطقی و مکانیسم (ساختار مفاهیم و ارتباط آنها). مدل عبارت است از مکانیسمی که به کمک آن درمی‏یابیم که چگونه و بر چه اساس کدام تسلسل و توالی منطقی اجزای تشکیل دهنده یک تئوری به هم مربوطند».

با توجه به این مطلب، آیا می‏توان گفت «نظریه» معمولاً به اندیشه و مکاتب مربوط است و «مدل» معمولاً به حوزه جامعه‏شناسی؛ مثلاً وقتی از «مدل‏های توزیع قدرت» سخن می‏گوییم در حوزه جامعه‏شناسی سیاسی به مدل‏هایی اشاره می‏کنیم، ولی وقتی از «نظریات توزیع قدرت» سخن می‏گوییم به مبنای اندیشه‏ای آنها ـ مثل مکتب توتالیتاریسم و دموکراسی ـ نظر داریم؟

استاد ملکیان:بله، برداشت شما صحیح است. کوهن به یکی از معانی مدل اشاره کرده است؛ البته توجه به این نکته لازم است که جدایی «چرایی» و «چگونگی» همواره امکان‏پذیر نیست. به تعبیر ارسطو بعضی افعال انسان برای رسیدن به فعل دیگری (به‏عنوان غایت) صورت می‏گیرد. برای این‏گونه افعال، چرایی و چگونگی مطرح است؛ مثلاً می‏پرسم چرا سیب می‏خوری؟ می‏گوید برای این‏که زخم معده‏ام خوب شود. می‏پرسم چگونه می‏خوری؟ می‏گوید با پوست. سیب خوردن در این‏جا به غرض دیگری انجام شده است. دسته دوم افعال، آنهایی هستند که فعل دیگری غایتشان نیست. «رقصیدن» در فرهنگ یونان باستان برای این بوده که از شدت حزن یا شادی به حالت تعادل برسند. این فعل برای فعل دیگری انجام نمی‏شود، یا مثل خارانیدن دست که خودش غایت است.

آیا نمی‏توان گفت در این‏جا رقصیدن و خاراندن هم برای تعادل روحی یا راحتی نفس صورت می‏گیرد؟

استاد ملکیان: تعبیر من این بود که اگر «فعل دیگری» غایت آن باشد، چرایی و چگونگی در آن متفاوت است، مثل مسائل اجتماعی و انقلاب، اما اگر لذت نفس و مانند آن‏را هدف بگیریم هیچ فعلی بدون غایت نیست.

نسبت دانش، دیسیپلین و علم چیست و روش‏های عقلی، تجربی، شهودی، تاریخی و نقلی قسم کدامیک هستند؟

استاد ملکیان: دانش (Knowledge) به سه قسم تقسیم می‏شود:

1. علم گزاره‏ای (Propositional Knowledge): در این قسم Knowing that (دانستن این‏که) وجود دارد، مثل این‏که «می‏دانم که امروز پنج‏شنبه است». علم ممکن است به گزاره واحد (Simple) تعلق گیرد یا به‏مجموعه گزاره‏ها. مجموعه گزاره‏ها هم می‏تواند موضوعی واحد با محمولی متکثر داشته باشد، یا این‏که نه موضوع و نه محمول واحد نباشند. اگر موضوع واحد و محمول متکثر باشد، آن‏را رشته علمی یا دیسیپلین گویند، همان‏طور که اگر موضوع و محمول متکثر باشند، آن‏را اطلاعات (Information) می‏نامند؛ پس تا این‏جا مشخص شد که Discipline از دانش (Knowledge) اخص است؛

2. مهارت یا فن یا علمی که قابل تبدیل به گزاره نیست و نوعی مهارت (Skill) می‏باشد. در این‏جا دانستن چگونگی (Knowing how) مطرح است. رانندگی، به‏طور مثال، هم علم دارد، هم فن؛ هرچند بخش عمده‏اش فن است. درخصوص سیاست هم بحث می‏شود که آیا سیاست، علم است یا فن؛

3. علم تشخیص هویت (Identification)، یعنی علم شناختن افراد.

دیسیپلین هم خود به پنج قسم تقسیم می‏شود:

1. عقلی، شامل ریاضیات، منطق و فلسفه. قدما منطق و ریاضیات را دو چیز فرض می‏کردند، چرا که ریاضیات را از مفاهیم اولای ماهوی و کمّی می‏دانستند، و منطق را از معقولات ثانوی منطقی. دانشمندان از قرن نوزدهم به بعد، این حرف را قبول نکرده‏اند و برخی مثل راسل گفته‏اند ریاضیات نوعی منطق است، البته برخی معتقدند منطق نوعی ریاضیات است؛

2. تجربی (Scientific)، که شامل دو قسم طبیعی (فیزیک و شیمی)، و انسانی (روان‏شناسی و جامعه‏شناسی و اقتصاد و سیاست) است؛

3. شهودی، که شامل عرفان و بخشی از روان‏شناسی است؛

4. تاریخی، شامل تاریخ، جغرافیای تاریخی، لغت و بخشی از فقه؛

5. نقلی (به معنای تعبدی)، مثل فقه. گاهی نقلی به معنای تعبدی است و گاهی به تاریخی هم اطلاق می‏شود.

از آنچه گفته شد می‏توان نتیجه گرفت که علم (Science) اخص از دیسیپلین است، همان‏گونه که دیسیپلین از دانش (Knowledge)اخص است.

[به تصویر صفحه مراجعه شود]

با توجه به مباحث فوق، روش گردآوری (Context of Discovery) و روش داوری (Context of justification) در کجا قرار می‏گیرد؟

استاد ملکیان: مبدع این تقسیم، رایشن باخ است؛ البته بعد از او انتقاد شده که اولاً، وجه تمایز آنها کافی نیست و با هم تداخل دارند، و ثانیاً، جامع نیستند و شق سوم هم برای آنها قابل تصور است. به هر حال مقسم آنها متدلوژی تکوّن علم به‏معنای رشته علمی (Discipline) است، یعنی بحث بر سر این است که یک رشته علمی مثل فقه (یا فلسفه یا فیزیک یا روان‏شناسی) چگونه به‏وجود آمده است.

مقصود از «تکوّن علم»، شکل‏گیری اولیه آن است؟

استاد ملکیان: خیر، مقصود شکل‏گیری تدریجی یک علم است؛ مثلاً زیست‏شناسی در طول دو هزار سال شکل گرفته است، و قضایای آن یا در حوزه گردآوری‏اند یا داوری. هر زیست‏شناسی هم بالأخره یا گردآوری می‏کند یا داوری، اما نظری که به ذهن می‏آید از باب گردآوری است، نه داوری.

قدما، دانش یا حکمت را به دو قسم نظری و عملی تقسیم می‏کردند و سیاست را قسمی از حکمت عملی قرار می‏دادند. آنها از فلسفه‏های مضاف (مثل فلسفه سیاسی) بحث نمی‏کردند و عنوانی به‏نام «فلسفه حکمت عملی» نداشتند. اگر ممکن است جایگاه فلسفه‏های مضاف را تبیین کنید، تا به اصطلاحاتی مثل فلسفه سیاسی و فلسفه علم سیاست نزدیک‏تر شویم.

استاد ملکیان: فلسفه حکمت اعم است از فلسفه علومی که با ارزش‏ها سر و کار دارند (که به آن Axiology یا علم ارزش‏ها گفته می‏شود و فلسفه علوم توصیفی (که اعم از علوم عقلی، تجربی، شهودی، تاریخی و نقلی است). علومی که با ارزش‏ها سر و کار دارند، لااقل شامل چهار قسم می‏شوند:

1. اخلاق، که از نُه ارزش بحث می‏کند: خوب، بد، درست، نادرست (یا صواب و خطا)، باید، نباید، وظیفه، مسؤولیت و فضیلت (و رذیلت)؛

2. سیاست، که از ارزش‏هایی مثل آزادی، برابری (مساوات)، برادری و عدالت بحث می‏کند. راولز برخلاف دیگران انصاف را به‏معنای عدالت می‏گیرد؛

3. زیبایی‏شناسی، که از ارزش‏هایی مثل زیبا، زشت، با شکوه، فخیم و با روح سخن می‏گوید. فلسفه زیبایی‏شناسی را «فلسفه هنر» نیز می‏نامند؛

4. فقه ادیان، که از احکام خمسه (وجوب، استحباب، اباحه، کراهت، حرمت) و نجاست و طهارت و حلیت و حرمت (احکام تکلیفی) بحث می‏کند.

از این‏جا مشخص می‏شود که فلسفه اخلاق غیر از فلسفه سیاست است، هر چند مسائل آنها با هم تداخل داشته باشند.

گاهی فلسفه مضاف (مثل فلسفه تاریخ یا فلسفه اخلاق یا فلسفه سیاسی) به معنای درجه اول (First Order) و گاهی به‏معنای درجه دوم (Second order) به‏کار می‏رود. در حالت دوم آنها را فلسفه علم تاریخ، فلسفه علم اخلاق و فلسفه علم سیاست می‏نامند. جایگاه فلسفه سیاسی تحلیلی در این بین چیست، و آیا چیز سومی به‏نام فلسفه سیاست هم داریم؟

استاد ملکیان: بهتر است بحث را این‏گونه شروع کنیم که ما یک واقعیت داریم، مثل وقایع تاریخ، اخلاق و سیاست (و امثال آنها) و یک علم که به آنها مربوط است، مثل علم تاریخ، علم اخلاق و علم سیاست؛ پس مثلاً تاریخ (History)مشترک لفظی است. وقتی می‏گوییم در «تاریخ بشر دو جنگ جهانی اتفاق افتاده است»، به «واقعیت تاریخ» نظر داریم، و وقتی می‏گوییم «در تاریخ از فلان سلسله و واقعه بحث می‏شود»، مقصود «علم تاریخ» است. علم اخلاق را Morals یا Morality می‏گویند. علم سیاست با گرایش تجربی را معمولاً Politicsو علوم مربوط به سیاست را Political Science یا علوم سیاسی می‏گویند. Science اسم جمع است که می‏تواند جمع هم بسته شود. Politicsحداقل سه کاربرد دارد: یکی سیاست با گرایش تجربی، دوم سیاست روزمره (مثلاً می‏گویند او اهل سیاست است) و سوم به معنای خط‏مشی (Policy).

علم تاریخ و اخلاق و سیاست، درجه اول هستند. علاوه بر اینها باید از فلسفه تاریخ و فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی به معنای درجه اول، و از فلسفه علم تاریخ، و فلسفه علم اخلاق و فلسفه علم سیاست هم نام برد.

ملاک درجه اول یا درجه دوم بودن علوم چیست؟

استاد ملکیان: هر علمی که موضوعش واقعیت (Fact) باشد، درجه اول است، و هر علمی که موضوعش رشته علمی (دیسیپلین) باشد، درجه دوم است. شیمی، موضوعش مواد است، پس درجه اول است. فلسفه شیمی، درجه دوم محسوب می‏شود. بر این اساس فلسفه سیاسی درجه اول، و فلسفه علم سیاست درجه دوم است. فلسفه مضاف همیشه درجه دوم نیست. فلسفه دین، فلسفه نظری تاریخ و فلسفه نفس درجه اول هستند، چرا که مثلاً رشته علمی (دیسیپلینی) به‏نام دین وجود ندارد.

اگر علم تاریخ و فلسفه تاریخ درجه اول هستند، تفاوت آنها چیست؟

استاد ملکیان: علم تاریخ، همه قضایای آن شخصیه‏اند: ناصرالدین شاه چنین کرد و مشروطه چنان شد. فلسفه تاریخ از مباحث کلی در تاریخ بحث می‏کند، ولی باز درجه اول است؛ مثلاً بحث می‏شود که سیر تاریخ به سمت تکامل یا زوال است. فلسفه علم تاریخ، درجه دوم است. فلسفه اخلاق نیز درجه اول است. مابعدالطبیعه اخلاق سه اصطلاح دارد، که طبق یک اصطلاح با فلسفه اخلاق مساوی می‏شود. اخلاق راجع به خود خلق و خوهای انسان بحث می‏کند، و فلسفه اخلاق Ethics)یا (Moral Philosophyراجع به کلیاتی در این باب. فلسفه علم اخلاق (Philosopy of Morals) یا (Metaphysics of Morality)نیز درجه دوم است. فلسفه سیاسی (Political Philosophy) هم درجه اول است و درباره پدیده‏های سیاسی، احکام عقلی صادر می‏کند. فلسفه علم سیاست (Philosophy of Politics)یا (Metaphysics of politics) درجه دوم است. مقصود از «فلسفه سیاست»، همان «فلسفه علم سیاست» است. اشتراوس (در فلسفه سیاسی چیست؟) از فلسفه سیاسی (درجه اول) و کوئینتن (در فلسفه سیاسی) هم از فلسفه سیاسی درجه اول و هم درجه دوم بحث کرده است. متأسفانه در زبان فارسی، ترجمه‏ها دقیق نیستند.

گاهی از فلسفه سیاست، فلسفه سیاسی را اراده می‏کنند.

استاد ملکیان: بله، ولی این ترجمه صحیحی نیست. اصطلاحات فوق در زبان ما گاهی به غلط ترجمه می‏شوند و این‏گونه به کار می‏روند.

کوئینتن از فلسفه سیاسی تحلیلی هم بحث می‏کند که درجه دوم است، و در تقسیم شما وجود نداشت.

استاد ملکیان:فلسفه سیاسی تحلیلی، نوعی رویکرد است و نباید قسیم فلسفه سیاسی و فلسفه علم سیاست تلقی شود. ما باید انواع یک علم را از مکاتب یک علم جدا کنیم. فلسفه تحلیلی یکی از مکتب‏های فلسفه است، که رویکرد تحلیلی و درجه دوم دارد. در روان‏شناسی هم مثلاً هشت نوع رویکرد داریم (روان‏شناسی رشد و تربیت و غیره)، ولی سه نوع مکتب مثل مکتب روانکاوی و رفتارنگر و انسان‏گرا در آن علم وجود دارد. در نوع سوم بحث بر سر این است که روان انسان چگونه «باید» باشد.

به هر حال فلسفه سیاسی تحلیلی به‏عنوان یک رویکرد به تحلیل مفاهیم و زبان می‏پردازد و سه قسیم جدی دارد:

1. فلسفه انتقادی (Critic) نه نقادی (Criticism)، که در جهت سلب موفق بوده است، مثل مکتب فرانکفورت؛

2. فلسفه پدیدار شناسانه: پدیدارشناسی یک علم (نه پدیدارشناسی یک پدیده که درجه اول است)؛

3. فلسفه ارزیابانه یا تقویمی (Evalvative)، که از این بحث می‏کند که چقدر بحث‏های ارزشی وارد مباحث عالمان شده است.

در فلسفه علوم (مثل فلسفه علم تاریخ و فلسفه علم اخلاق و فلسفه علم سیاست) از چه مسائلی بحث می‏شود؟

استاد ملکیان: در فلسفه هر علمی از سه دسته مباحث بحث می‏شود:

1. پیش‏فرض‏ها: یعنی مبادی تصوری و تصدیقی که قدما آن‏را در مقدمه علم جای می‏دادند؛

2. متدلوژی (به معنای روش، نه روش‏شناسی)؛

3. تاریخ تطور آن علم: قبلاً تاریخ علم در خود آن علم بحث می‏شد، ولی الان به دلیل رشد و توسعه‏اش، بخشی از فلسفه آن علم است و به دو نوع بحث می‏پردازد:

بحث توصیفی (Discriptine) که بحث می‏کند چه مسائلی در آن علم گذشته است، و بحث

هنجاری (Noramative) که بحث می‏کند چه خطا یا نقاط عطفی در آن علم وجود داشته است. گاهی از آن بخش به نام «تاریخ شکست‏ها و توفیق‏های علم» یاد می‏شود.

گاهی لفظ «فلسفه» به معنای «هدف» و «علت» هم به کار می‏رود، مثل «فلسفه روزه».

استاد ملکیان: بله، آن‏را Reason dé etre یا به شکل مختصر Reason(حکمت تشریع یا حکمت وجودی) می‏گویند، که از بحث ما خارج است.

آیا می‏توان گفت مباحث فلسفه سیاسی به این معنا اعتباری‏اند که در خارج منشأ انتزاع دارند (یعنی موضوعات فلسفه سیاسی مثل سیمرغ یا «جَعَلتُ» شارع نیستند)، ولی اندیشمند و فیلسوف سیاسی برای بحث از آنها مفاهیمی مثل قدرت و دموکراسی اعتبار می‏کند؟

استاد ملکیان: برخی از مباحث و موضوعات فلسفه سیاسی این گونه‏اند، ولی برخی دیگر هم واقعاً وجود دارند. مفاهیمی مثل ریاست و دموکراسی و جرم و انتخابات و «آزادی برای» از دسته اول، و مفاهیمی از جمله برابری، عدالتِ توزیعی، خشونت، «آزادی از» و جریمه از نوع دوم هستند. ریاست و انتخابات اعتباری‏اند، و با نظر اعتبارکنندگان تغییر می‏کند، ولی خشونت یا «آزادی از» به خودی خود وجود دارند. خشونت، پدیده فیزیکی دردآور در صحنه اجتماع است. دو قضیه «آقای × رئیس جمهور است»، و «آقای × آزاد است»، با هم متفاوتند. اولی با اعتبار جدید اعتبارکنندگان ممکن است از بین برود یا به وجود آید، ولی قضیه دوم به واقع نظر دارد.

اصل این مسأله را باید پذیرفت که در فلسفه سیاسی دو دسته موضوعات وجود دارد، ولی در مصادیق ممکن است اختلاف به وجود آید. عدالت طبق یک تقسیم در فلسفه حقوق دو نوع است: عدالت تشریعی (Legislative) و عدالت توزیعی (Distributive). البته ارسطو اصطلاح «عدالت معاوضی» را در برابر عدالت توزیعی به کار می‏برد.

براساس عدالت توزیعی، کسی عادل است که مخالف قانون کاری انجام ندهد. این معنای عدالت، بعد از وضع قانون است. در عدالت تشریعی این بحث وجود دارد که خود قانون عادلانه وضع شده، یا نه. عدالت توزیعی مثل خشونت در خارج وجود دارد، در حالی که عدالت تشریعی، اعتباری است.

درخصوص دموکراسی هم مناقشه وجود دارد، ولی به‏نظر من مفهومی اعتباری است.

آزادی هم دو قسم است: «آزادی برای» و «آزادی از». نوع اول اعتباری، و نوع دوم غیر اعتباری است. در سیاست بیشتر، بحث از آزادی از نوع اول است.

قدرت به خودی خود در سیاست بحث نمی‏شود، چرا که مقصود در سیاست، قدرت سیاسی

(Political Power)است که از آن با نام «اقتدار» (Authority) یاد می‏کنیم. اقتدار در عرصه سیاست است. اقتدار یا قدرت سیاسی، اعتباری است، ولی ظاهراً می‏توان قدرت سیاسی غیر اعتباری را نیز تصور کرد، که به خودی خود وجود دارد.

تقسیم فوق چه فایده و ثمری دارد؟ آیا فایده‏ای عملی بر تقسیم موضوعات سیاسی به اعتباری و غیر اعتباری متصور است؟

استاد ملکیان: بله، فایده و ثمره بحث در نوع چک کردن آن دو نوع موضوعات پیدا می‏شود. قضایای اعتباری و غیراعتباری متدلوژی خاص خود را دارند، و هرکدام متناسب با خود چک می‏شوند. قضیه «آقای ×رئیس جمهور است» با اسناد و مدارک اعتباری سیاسی چک می‏شود، و قضیه «آقای × آزاد است»، به نحوی دیگر.

شما در مباحث نظری معتقد به «ایده عدم ایقان» هستید و هیچ یک از برهان‏های اثبات وجود خدا را کامل نمی‏دانید. این ایده بر چه مبانی مبتنی است؟ و آیا ایده عدم ایقان در فلسفه سیاسی به طریق اولی مطرح نمی‏شود؟

استاد ملکیان:ایده عام ایقان مبتنی بر نقد عقل عملی و نظری (از کانت) و نقد تجربه‏گرایی (از سلارز و کواین و ویتگنشتاین) است، و این ایده به طریق اولی در فلسفه سیاسی نیز مطرح می‏شود.

اگر از ادله و مبانی شما گذر کنیم، این سؤال به‏وجود می‏آید که آیا ایده عدم ایقان در فلسفه سیاسی به نوعی نسبیت منجر نمی‏شود؟

استاد ملکیان: وقتی دیدیم در این‏گونه مباحث به یقین نمی‏رسیم، باید به اجماع و توافق همگانی تن دهیم. در صورت عدم وجود اجماع، هم چاره‏ای جز مبنا بودن رأی اکثریت وجود ندارد. ابزار آن هم رفراندم و غیره است.

معمولاً گرایش‏های موجود، فلسفه را به دو دسته فلسفه برّ اروپا (Continental) و فلسفه تحلیلی (Analytic)تقسیم می‏کنند. شما در مصاحبه با روزنامه انتخاب (16/10/78 گفته‏اید فلسفه تحلیلی دو شاخه منطقی و زبانی؛ و فلسفه کانتینتال، شاخه‏هایی مثل پدیدارشناسی گرایی، اگزیستانسیالیسم، جریان هرمنوتیک، جریانهای با پیشوند نو (مثل نوتوماسی‏گرایی و نوکانتی‏گرایی و نوهگلی اندیشی)، ساختارگرایی، شالوده‏شکنی و از این قبیل دارد. البته شما فرموده‏اید که این تقسیم‏بندی از جهاتی با مشکل ابهام و فقدان ملاک تقسیم روبرو است.

حال اگر بنابر مشهور این تقسیم را بپذیریم، سؤال این است که همین تقسیم‏بندی را در علوم انسانی نیز برای گونه‏های روش‏شناسی می‏توان قایل شد؟

استاد ملکیان: علوم به دو دسته تجربی و غیر تجربی (تاریخی) تقسیم می‏شوند. هر یک از دو دسته اخیر نیز به دو دسته انسانی و غیرانسانی قابل تقسیم‏اند. تقسیمی که شما در سؤال به آن اشاره کردید، درخصوص علوم تجربی انسانی صادق است. یعنی در علوم تجربی انسانی می‏توان روش‏شناسی را به دو شاخه منطقی و زبانی از یک طرف، و شاخه‏هایی مثل پدیدارشناسی و هرمنوتیک و ساختارگرایی و شالوده‏شکنی از طرف دیگر تقسیم نمود. اما این تقسیم درخصوص علوم تجربی غیرانسانی (مثل فیزیک و شیمی) اصلاً مورد ندارد. درخصوص علوم غیر تجربی (تاریخی) نیز این تقسیم‏بندی کفایت نمی‏کند، چون تاریخ با کلیات سر و کار ندارد، و روش‏شناسی‏های فوق مربوط به کلیات است.

با تشکر مجدد از شرکت شما در این مصاحبه، در پایان اگر توصیه خاصی دارید، بفرمایید.

استاد ملکیان: توصیه من به کلیه دوستانی که در رشته‏های علوم انسانی تحصیل می‏کنند، این است که خلأهای موجود در دو زمینه زیر را پر کنند: اول در زمینه پیدا کردن دیدگاهی عمیق و فلسفی نسبت به موضوع کار خود، و دوم نسبت به ایضاح مفاهیم در رشته خود. اگر آن پشتوانه ف